مکعبی ساختی روی کره ای خاکی فرمودی که انسان دایره ای به مرکزیتش بسازد و از مثلث منعشان کردی هدایت را خط مستقیم خواندی زندگی را منحنی ساختی و در وجود تمامی آنها بینهایت نقطه قرار دادی بعد به همه ریاضیاتت نور بخشیدی حالا برایم بنویس :
معادله خطی که به قبله میرسد چیست؟
با کفش به دنیا بیا
اینجا پراز
شیشه خرده است
آهسته بگرد
کسی بیدار نشود
اثر انگشتهای روحم را پیدا کن
هرچند مدرکی نگذاشته
ومن...
بجایش در بند مانده ام
دوست دارم
دورترین فاصله را
باتو داشته باشم
تابه هر سمتی که میخواهم
برایت نماز بخوانم
هر جای دنیایی دلم اونجاست
من کعبه مو دور تو می سازم
من پشت کردم به همه دنیا
تا روبه تو سجاده بندازم
***
هر روز حسم تازه تر میشه
غرق تو می شم بلکه دریاشم
بیزارم از اینکه تمام عمر
از روی عادت عاشقت باشم
***
گاهی پرستیدن عبادت نیست
با اینکه سر رو مهر میزاری
گاهی برای دیدن عشقت
باید سر از رو مهر برداری
***
یک عمر هر دردی به من دادی
حس می کنم عین نیازم بود
جایی که افتادم به پای تو
زیبا ترین جای نمازم بود
((مهدی یراحی))
باز هم انتظار آمدنت مرا به کشیدن معتاد کرد ، شبها بیدار می مانم وبه دیوار نگاه میکنم تا راز ایستادگیش را کشف کنم.
هر روز ، لرزشی را در قلبم حس میکنم ، خانه های امید زیادی را ویران میکند، ولی دیوار هنوز محکم به من نگاه میکند.
دوست دارم پیاده بروم به تنها خانه امیدم دورش بگردم ، صدایش کنم ، اوبه من بخندد من بی محلی کنم او صدایم کند تا لذت شنیدن اسمم را با صدای او بچشم او به نگاه من خیره شود باد به موهایم بیندازد و شانه ام را محکم بگیرد ، او را از همان اول باید میافتمش در همان دیواری که به من نگاه می کرد ، انگار می خواست چیزی بگوید و فرشته ای مأمور بود جلوی دهان دیوار را بگیرد.
حالا می فهمم وقتی من ، به دیوار نگاه می کردم ،
رو به قبله بیدار نشسته بودم.